گام به گام درس 3 نگارش هشتم

3,058

جواب فعالیت های نگارشی صفحه 41 درس سوم نگارش هشتم

 

متن زیر را بخوانید و مشخص کنید که کدام بخش آن، به نقاشی نزدیک تر شده است.
پاسخ: با قسمت نارنجی در تصویر زیر مشخص شده است.

 

جواب فعالیت های نگارشی صفحه 41 درس سوم نگارش هشتم

 

جواب  صفحه 42 درس سوم نگارش هشتم

 

یکی از موضوع های زیر را انتخاب کنید و با توجه به آموزه های این درس، (خوب و دقیق دیدن) درباره آن بنویسید.

 

دیدن مورچه ای که باری را می کشد.:

دیدن مورچه ای که باری را میکشد می تواند موضوع یک انشاء جالب در مورد حیوانات باشد خصوصا مورچه که دنیایی پر رمز و راز دارد و تلاش بسیاری برای زندگی خود می کند که می تواند به عنوان یک نمونه و ی الگو برای کودکان باشد که برای دست یافتن به چیزی باید زحمت بکشند.

اسم مورچه را که میشنویم ناخودآگاه به یاد تلاش های خستگی ناپذیر این موجود کوچک می فتیم. با وجود چثه ای کوچک ، بار هایی چند برابر وزنش را حمل میکند. مثل این که یک انسان 60 کیلویی بخواهد یک وزنه 200 – 300 کیلویی را بلند کند ، همه میدانیم اینکار نشدنی است.

در اینجا متوجه قدرت و عظمت خالق هستی میشویم و جا دارد که بگوییم “الله اکبر”.

اینارو گفتم که برسم به اینجا : قبلا که کمی بچه تر بودم وقتی میدیدم یک مورچه در حال بار کشی است شیطون میرفت توجلدم و مورچه را اذیت میکردم ، مورچه هم بار شو رها میکرد و هراسان با قدم های ریزش به این طرف و آن طرف میرفت و من هم از این کار لذت میبردم. نمیدونم چه مرضی داشتم که اینکار را میکردم ولی خدایا منو ببخش.

الان دیگه مثل قبلا بیشعور نیستم و زمانی که یک مورچه را میبینم در حال بارکشی است حواسمو جمع میکنم که باعث نشم بارشو رها کنه و حتی بعضی وقت ها بهش دقت میکنم که بارشو چطوری و با چه زحمتی جا به جا میکنه. البته بعضی وقتا دوستاش میان به کمکش و با هم چند نفری این بارو جا به جا میکنند تا به مقصد برسند.

صحنه بارکشی مورچه را همه ما دیده ایم ولی خیلی کم هستند افرادی که از زحمت بی وقفه مورچه درس میگیرند. هر یک از ما اگر یک هزارم مورچه در زندگی تلاش کنیم و درس بخوانیم به جایگاهی خواهیم رسید که باعث سر افرازی کشورمان خواهد شد.

 

انشاء صحنه ورود یک موش به خانه:

ساعت 3 بعدظهر بود. روی تختم نشسته بودم و یک دفعه صدای جیغ مادرم بلند شد از اتاقتم بیرون رفتم و دیدم که مادرم دنبال موش میدود و جیغ میزند و یک دفعه مادرم دنبال موش بود فکر میکرد که موش از خانه بیرون رفته و اومد پیش من نشست و در حالی که داشت برنامه میدید یک دفعه من دیدم که موش از کنار در خانه وارد شد و رفت توی اتاق من و من هم جیغ زدم و دویدم که در اتاقتم را ببندم و من داشتم دنبال موش میدویدم که اصلا مادرم نمیدانست که موش دوباره اومده خانه و اصلا به این موضوع اهمیتی نمی داد و شاید نمی دانست .بعد از چند دقیقه ای که پدرم به خونه آمد وبه مادرم گفت چه خبر است مادرم که درحال توضیح دادن به پدرم بود یک دفعه موش به آشپزخانه رفت و مادرم جیغ زد و به پدرم گفت که موش را بگیرد و پدرم که داشت سعی می کرد ک موش را بگیرد یک دفعه موش از کنار پای پدرم رد شد و به اتاق برادرم رفت و پدرم دوید ک موش را بگیرد و یک دفعه مرا صدا زد و گفت بیا در اتاق را ببند منم رفتم و در اتاق را بستم بعد از چند دقیقه ک پدرم از اتاق بیرون اومد موش را کشته بود و خلاصه ما یک همسایه داریم ک خیلی خیلی از موش میترسد و من هم رفتم اون موشی که پدرم کشته بود را جلوی در آنها انداختم و وقتی ک همسایه میخواست از در بیرون بیاید یک دفعه موش را دید و اون هم مثل مادرم جیغ کشید منو داداشم داشتیم بهش میخندیدیم و مادرم مرا صدا زد گفت بیا کمکم کن که تمام ظرف های آشپز خانه را بشوریم خلاصه امروز هر چقدر خندیدم مادرم از من تا نصف شب کار کشید و خواستم به رختخوابم بروم اما جون نداشتم و دیگر توبه کردم به مادرم یا همسایه نخندم.

 

جواب درست نویسی صفحه 44 درس 3 نگارش هشتم

 

جمله های زیر را ویرایش کنید

مردمی با مشت های گره کرده که پیش می رفتند را دیدم.
پاسخ: مردمی را که با مشت های گره کرده که پیش می رفتند دیدم

گلی که بوی خوشی داشت را بوییدم.
پاسخ: گلی را که بوی خوشی داشت بوییدم

 

جواب مثل نویسی صفحه 45 درس سوم نگارش هشتم

 

نوشته زیر را بخوانید، اصل ضرب المثل را با شکل گسترش یافته آن مقایسه کنید.
اکنون، ضرب المثل زیر را به شیوه باز آفرینی گسترش دهید.
ضرب المثل : «کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد، راه رفتن خودش را هم فراموش کرد.»

پاسخ: نویسنده به شیوه زیبایی این ضرب المثل را گسترش داده است بدین گونه که خواننده تا انتهای متن در انتظار گنجاندن ضرب المثل در دل آن می باشد و با خود می گوید: چگونه نویسنده می خواهد این ضرب المثل را در دل متن جای دهد.

 

جواب ضرب المثل کلاغ صفحه 46 نگارش هشتم

 

اکنون ، ضرب المثل زیر را به شیوه باز آفرینی کسترش دهید.
ضرب الثمل : کلاغ خواست راه رفتن را  کبک را یاد بگیرد، راه رفتن خودش را هم فراموش کرد.
پاسخ:  روزی روزگاری در زمان قدیم کلاغ سیاه رنگی در حال پرواز در آسمان آبی بود، کلاغ همان طور که پرواز می کرد و از فضای اطراف خود لذت می برد به کوهی با گل های زیبا و خوشرنگ رسید و به سمت کوه رفت اما در پشت کوه یک کبک زیبا و چشم گیر دید که با ناز و عشوه و خرامان راه می رفت .کلاغ از دیدن آن کبک زیبا با ان طرز راه رفتن زیبایش بسیار خوشحال شد و با خود گفت :که من هم دوست دارم شبیه این کبک زیبا راه بروم , پس در انجا ماند و همه کارهای کبک را زیر نظر گرفت وهر روز به راه رفتن کبک نگاه می کرد تا از دور یاد بگیرد و آن نیز همانطور راه برود .هر روز که می گذشت کلاغ با تقلید از کبک و فراموشی راه رفتن خود روزها را می گذراند . اما بعد از مدت ها کلاغ نه راه رفتن کبک را توانست یاد بگیرد و نه دیگر راه رفتن قبل خودش را به یاد بیاورد .این گونه بود که گفتند کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد , راه رفتن خودش را هم فراموش کرد.

 

کتاب درسی نگارش هشتم

 

ممکن است شما دوست داشته باشید
ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.